بیادتو:
به یادزنده یادمهندس محمدمکوندی(نویسنده ناشناس):باز هم دلم برایت تنگ میشود،باز هم سرم را به طرف اسمان می گیرم و اسمت را صدا میزنم،باز هم اشک هایم راه گونه هایم را در پیش می گیرد،باز هم صدای هق هق گریه ام بلند میشود،باز هم خدا را صدا می زنم،باز هم چشمان پر از اشکم را به عکست می دوزم،باز هم بر عکست بوسه می زنم،باز هم عکست را بغل می گیرم،باز هم باران می بارد،باز هم اسمان به حالم دلسوزی می کند ولی باز هم بر نخواهی گشت.
(این رامن ننوشتم،تونوشتی ،میدانم محمدراهمه دوست داشتندوتوبیشترازمن)بابا
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر ۱۳۹۰ ساعت 16:43 توسط محمدرضامکوندی
|