بیادمحمدومیلاد
نوشته:آقای محسن حیدرزاده
و تو روزی باز خواهی گشت..تو از این دشت خشک تشنه روزی کوچ خواهی کرد
و اشک من ترا بدرود خواهد گف. تو با پیشانی پاک نجیب خویش
که از آن سوی گندمزار
طلوع با شکوهش خوشتر از صد تاج خورشید است
تو با آن گونه های سوخته از آفتاب دشت
تو با آن چهره افروخته از آتش غیرت
که در چشمان من والاتر از صد جام جمشید است
تو با چشمان غمباری
که روزی چشمه جوشان شادی بود
و اینک حسرت و افسوس بر آن سایه افکنده ست
خواهی رفت.
و اشک من ترا بدروردخواهد گفت. روحت شاد و یادت گرامی پسر دایی عزیز هر چند در این آشفته بازاری به نام زندگی خیلی کم هم دیگر را می دیدیم ولی همان مقدار کافی بود که به تو افتخار کنم. راستی محمد جان سلام من را به میلاد هم برسان و به او بگو چنان دل تنگتم که با هیچ زبانی قابل سرودن نیست.دگر حتی اشک هایم در خلوتم آرامم نمی کند و تنها دل خوشیم پروازم به سوی توست . پروازی که همه روزی آغاز خواهیم کرد..................
![]() |
میللاد محمد